بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه

قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد

ترانه ها و قصه های کودکانه صلاح الدین احمد لواسانی

بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه

بابا احمد
قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد ترانه ها و قصه های کودکانه صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه

 
 
 
 
 
 

يكي بود و يكي نبود. غير از خدا خوب و مهربون هيچ كس نبود . روزها ي روشن وشاد مي گذشتند و هر شب چه مهتابي و چه بي ماه با هزاران هزار ستاره درخشانش كه برباچادر سياهش پاشيده بود ،، عبور زندگي رو زمزمه ميكرد ...... هر طلوع ، بامدادي تازهبود براي وفا و خانواده اش ........ و باغ همه زندگي آنها .
وفا صداي زيباييداشت كه نسل به نسل به او رسيد ه بود . خانواده او آنقدر مشهور بودند كهكمتر كسيبود كه با نام و آوازه آنها آشنا نباشند.
باغ بزرگ و خرمي كه وفا در آن زندگي ميكرد ، اگر نگوييم بيشتر كه در همان حد معروف و زبانزد همگان بود . 
باغي پرازدرختان ميوه و گلهاي رنگارنگ .............. درختان ، زيتون ، پرتقال ، انار ،سيب و ليمو ....... و گلهاي ياسمن ، نيلوفر ، شقايق و زنبق جاي جاي باغ رو بهتابلويي زيبا تبديل كرده بودند .
وفا اين خانه را كه پشت در پشت همه پدرانش درآن بدنيا آمده و زندگي كرده بودند بسيار دوست داشت و حاضر نبود حتي لحظه اي از آندور شود.
يك روز صبح وقتي مانند هميشه . براي تماشاي طلوع خورشيداز خواب بيدارشده بود. صدايي آرام و مهربان را شنيد كه نام او را مي خواند. وفا .......... وفا ......... 
وفا دوستانه اما متعجب پرسيد: تو كه هستي ؟....
صدا گفت : سلام
وفا پاسخ داد و دوباره پرسيد تو كه هستي ؟
صدا جواب داد : من نسيم خنكصبحگاهي هستم ...... هر روز از اين باغ عبور كرده و گلها و درختان را از خواب بيدارميكنم. مدتي است مي خواهم از تو خواهش كنم. آوازي برايم بخواني . شنيده ام صدايبسيار زيبايي داري. من تا كنون نتوانسته ام صدايت را بشنوم . چون هر روز بعد ازبيدار كردن ساكنان اينجا بايد به باغ هاي ديگر بروم ....
امروز تصميم گرفتم كميبيشتر اينجابمان و اگر تو لطف كني. آواز زيبايت را كه هم از آن تعريف مي كنندبشنوم. آيا اين محبت را به من مي كني؟
وفا مهربانانه لبخند زد و گفت : البتهدوست من ....... بگذار ترانه اي را كه تازه براي باغ زيبايمان سروده ام برايتبخوانم. و بلافاصله اين چنين شروع كرد.
اي قشنگترين سرزمينها
اي باغ زيبايمن
كداميك از زيبايي هاي تو را بشمارم
از درختان پر بار و تناورت بگويم ........
يا بوي خوش گلهاي رنگارنگت .........
تو را دوست دارم 
ايسرزمينم 
فقط براي تو ميخوانم ......
و هر آنچه عطر و بوي تو رادارد.
مدتها گذشت ، روزي تعداد زيادي كلاغ كه به وفا و خانواده اش حسودي ميكردند به باغ آنها حمله كردند. تعداد آنها آنقدر زياد بودكه آسمان سياهشدهبود
كلاغ هاي بد ذات در همان ابتداي ورود تعداد زيادي از دوستان و خانوادهوفا راكشتند و عده اي ديگر را زخمي و گروهي را اسير نمودند .
در اين ميان بقيهساكنان باغ كه وفا و خانواده اش هم جزو آنان بودند از آنجا فرار كردند و آواره كوهو دشت و بيابان شدند.
وفا و خانواده اش ناچار به باغي ديگر كه خويشاوندانشان درآن ساكن بودند رفته و در آنجا زندگي رنج آوري را آغاز كردند
او بسيار غمگين وناراحت بود و دائم اشگ در چشمان كوچكش حلقه مي زد . 
يك روز گل سرخ كه از آمدنوفا به آن باغ با خبر بود رو به گل بنفشه كرد و گفت : مي داني چه كسي به باغ ماآمده است؟
گل بنفشه جواب داد : بله . وفا .......
گل سرخ گفت : بله .... درستگفتي او وفا هست بلبل كوچك آوازه خوان ...... من امروز او را ملاقات كردم . اوبالاي سر من نشسته بود و اشگ مي ريخت ..... او بسيار غمگين و غصه دار است.
بنفشهپاسخ داد : چرا غمگيننباشد . كلاغهاي بد جنس به خانه و باغشان حمله كرده و آنها راآواره نموده اند .
گلسرخ پيشنهاد داد : بيا از او خواهش كنيم آوازي براي مابخواند . شايد قلبش كمي آرام شود و ما نيز از صداي زيبايش لذت ببريم.
بنفشه گفت : پيشنهاد خوبي است. ....... پس وفا را صدا زد ..... وفا ..... وفا ....
وفا باصدايي غمگين جواب داد : بله دوست من ...... با من چكار داري؟
گل سرخ گفت : ميخواهيم از تو خواهش كنيم با صداي زيبايت كمي براي ما آواز بخواين
وفا ناله ايكرد و در حاليكه اشگ از چشمانش سرازير شده بود گفت : از شما پوزش ميخواهم . من فقطدر باغ خود و تنها براي او مي خوانم . البته هر زمان كه از چنگ كلاغ هاي سياه نجاتشداد و آزادش كردم.
از آن به بعد هيچ كس صداي وفا را نشنيد .


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه هاقصه های کودک

تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1398 | 16:17 | نویسنده : بابا احمد |
گیلان زیبا _ ترانه خانواده
آدم برفی - ترانه کودک
بی بی حنا - ترانه کودک
پسره می خواد آقا بشه - ترانمه کودک
دختر دختره - ترانه کودک
خانه دوست کجاست ؟ - ترانه نوجوان
چهار شنبه سوری - ترانه کودک
خروسه میگه قوقولی قوقو - ترانه کودک
فصل بهاره - ترانه کودک
چهچه بلبل - ترانه کودک
آسمون غرومبه - ترانه کودک
پرستار - ترانه کودک
موش و گربه - ترانه خردسال
بادبادک - ترانه خردسال
هفت سین - ترانه کودک
چیک چیک بارون _ یلدا ستایش
روزه روباه - قصه کودک
مورچه زبر و زرنگ _ ترانه کودک
یک - دو - سه - چهار _ ترانه کودک
مرغ با هوش - قصه کودک
توی باغ بی بی جون - خانواده
پروانه خیالم - ترانه کودک
قورباغه سبز - ترانه کودک
پشیمانی اسب - قصه کودک
کبوتر سفید - قصه کودک
بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه
قفس طلایی - قصه کودک
جشن ترانه ها ترانه همه خانواده
صندوق جادویی - ترانه کودک
رنگین کمان رنگها - ترانه خانواده
جشن تولد - ترانه خانواده
بازی گرگم به هوا - ترانه خانواده
هزاران آفرین - ترانه کودک
مادر بزرگ مهربون - ترانه کودک
خاطرات بچگی - ترانه خانواده
طبیعت زیبا - ترانه کودک
حاجی فیروز - ترانه خانواده
نقاشی قشنگم - ترانه کودک
باران در آبادی - ترانه کودک
خورشید زیبا - ترانه کودک
پیشی میو - ترانه خردسال
توپ رنگارنگ - ترانه خردسال
ببئی میگه - ترانه خردسال
گنجیشک کوچیک - ترانه خردسال
ماهی قرمز رنگ - ترانه کودک
پدر بزرگ - ترانه کودک
مادر می بافه - ترانه کودک
قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.